حریم مان



بهترم. خیلی بهتر. دید تازه ای به دنیا پیدا کرده ام. انگار آدم قبل نیستم اما هنوز تمام نشده ام. هنوز هستم. سعی می کنم با تکرار "اللهم فاجعل نفسی مطمئنة بقدرک راضیة بقضائک" روزم را شب کنم. البته قابل ذکر است که شخصیت هپی و دیوانه ام کمی برگشته و نگذاشتم غبار افسردگی روی آن جا خوش کند. با تمام وجود سعی می کنم تا همیشه دیوانه بمانم. دیوانگی را دوست دارم. امیدوارم رو به رویم هرچه که هست و زندگی هر خوابی که برایم دیده این یک ویژگی را از من نگیرد.

+متاسفم. خودم از عنوان تیپیکال این پست اسهال می شوم. شما بگذارید به پای یک مدت مدیدی ننوشتن.


می خواهم بدین وسیله اعلام کنم دارم زیر بار درس خواندن جان می دهم. یا بهتر بگویم گاوم دارد می زاید. شاید بهتر باشد به فارسی سخت بگویم: دارم جر می خورم. تمام این مدت به این فکر می کنم من چطوووور برای کنکور کارشناسی می خواندم و آخ هم نمی گفتم! چرا این ما تحت مبارک دیگر بند نمی شود تا مثل جوانی هایم آن قدر درس بخوانم تا نمره چشمم بالاتر برود؟ آن آکوآی خرخون کجا رفته است؟ پشتیبان سنجاب کجاست که از ترس نگاه های نافذش کتاب ها را جر دهم؟


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها